بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

تعقیب دنباله‌دار

روزنگاریiconروزنگاریicon

هجرت از خویشتنی تصنعی یا بازگشتن به جهانی حقیقی

نویسنده: نگار موقرمقدم

زمان مطالعه:7 دقیقه

هجرت از خویشتنی تصنعی یا بازگشتن به جهانی حقیقی

هجرت از خویشتنی تصنعی یا بازگشتن به جهانی حقیقی

آدم همیشه دوست دارد یک جایی ول بگردد و یا مفت و مجانی پرسه بزند. دلش می‌خواهد برای وقت‌کشی هم که شده، چشمش را بگذارد روی لنز تلسکوپی و از ریزترین ماجراهای زندگی بشری تا بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اخبار جهان را رصد کند؛ تند و بی‌وقفه، زیر یک دقیقه! آن‌وقت است که میلیون‌ها خبر را از زندگی این و آن، از جهان، از حیوانات و پرندگان و جهندگان در صفحات مجازی در کسری از ثانیه می‌خواند و خیال می‌کند علامه‌ی دهری است با خبر از عالم و آدم. تنها با بودن و چرخیدن در فضای مجازی، بیست‌وچهارساعت تولید محتوا‌کردن در صفحه‌ی شخصی و هزاران کار پاره‌وقت تبلیغاتی که همگی برای این است که به راحتی به سلبریتی‌شدن در فضای مجازی نزدیک و یا اگر ناظر و تماشاگر باشی، معتاد بودن در آن فضا شوی.

 

جانب تعادل نگه‌داشتن در صفحات مجازی طوریست که ممکن است یکهو تصمیم بگیری نباشی؛ مثلاً این که خود من بارها عامدانه به جهت فضای تهوع‌آور و کاذبش عطایش را به لقایش فروختم و از آن‌جا بیرون آمدم. به نشانه‌ی اعتراض در را پشت سرم کوبیده‌ام و اتاقی پر از همهمه را درجا در سرم ساکت کرده‌ام. بعد هم اینستاگرام را فوری در سطل زباله‌ی گوشی‌ام انداختم و چون رمزش را نمی‌دانستم خیال کردم، هرگز درگیر بازی نابرابر آن‌جا نمی‌شوم. باختن در فضایی که پیوسته روی اعصاب و روانت تاثیر می‌گذارد، بهتر از بودن و درجازدن است.

 

دیگر قرار بود آن بخش از زندگی نزیسته‌ام را لمس کنم. برای کسی که تنها کمی دست بر آتش دارد، بدیهی‌ست که دلش می‌خواهد در غار تنهایی و به میان کتاب‌هایش پناه ببرد و بنویسد. انتخاب من هم همان بود؛ یعنی رجعت به غار تنهایی و ترک اشیاء و مکان‌ها و آدم‌های غیرحقیقی. شبیه به شقه‌ی کشیده‌ای بود که به خودم زده بودم. اما آیا کشتن آن نفسِ تجسسگر در زندگی این‌وآن یا دست‌برداشتن از دیدن بی‌وقفه‌ی کلیپ‌های طنز، تمام آن کاری است که باید به تنهایی انجام می‌دادم؟ آیا این هجرت از پرسه‌زنی در صفحات مختلف و دیدن خزعبلات ظاهراً طنازانه و یا هشداردهنده برای سلامتی و چه و چه، کاری است فردی یا نیازمند تلاشی است همگانی؟ پاسخ به این سوال دشوار و زمان‌بر است؛ اما در هر حال «تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن».

 

اصلا اگر نگوییم ترک عادتِ بودن در فضای مجازی موجب مرض می‌شود، دست کم باید بگوییم دورشدن از فضای اعتیادآورش آدم را دچار یک جور فلج اعصاب مزمن و منزجرکننده می‌کند. مثل این می‌ماند که در روزهای اولیه‌ی این هجرت تازه می‌فهمی انگار بخشی از کاروبارت هم لنگ شده است. از دورهمی‌ها و میتینگ‌ها (قرارها) جا می‌مانی؛ از خبر بازگشایی و تخفیف و حتی شاید آدرس جایی را نتوانی به راحتی در گوگل پیدا کنی. قدرت و جامعیت صفحات مجازی و حتی بودن اکثریت گروه‌ها و مغازه‌دارها و آنلاین شاپ‌ها آدم را لنگ کاروبارش می‌کند. از طرفی وقتی فرصت بازنگری به خودت را پیدا می‌کنی، تازه داری دردهای ته‌نشین‌شده‌ی وجودت را مزه‌مزه می‌‌کنی؛ شکست‌ها، افتان و خیزانت در هر وهله‌ از زندگی و حتی تتمه‌ای از کودک درون آسیب‌دیده‌ات خودی نشان می‌دهند و در یک بلاتکلیفی می‌مانی. این که از همه جا بی‌خبر باشی و برگردی به غار قرون وسطایی‌ات یا تحمل کنی و همراه بقیه دم بگیری و بسوزی و بمانی و هم‌رنگ جماعت شوی؟

 

تصمیم‌گرفتن در این باره جوانب مختلفی دارد. در وهله‌ی اول، هنوز دلایل وابستگی خودشان را نشان می‌دهند. اصلا بگذارید از تجربه‌ی خودم بگویم؛ از روزهای اولیه‌ی ترک سه ماهه‌ام که دیگر انگار فرآیند فلج رفته‌ر‌فته خودش را نشان می‌داد و از شکلی به شکل دیگر تغییر پیدا می‌کرد. از یک جایی به بعد در آیینه که به خودم نگاه می‌کردم، تازه انگار چاله‌چوله‌های جدیدی کشف کردم. دلم می‌خواست از پیله‌ دربیایم و از پنجره‌ی اتاق بیرون را بکاوم، که آسمان بدون فیلتر چه رنگی دارد، جهانی بدون روتوش، صورت‌هایی کاملا معمولی، روزهایی کاملا ساده و حتی تکراری. باز ویارم می‌گرفت و هوس می‌کردم عکسی از روزمره‌ام بگذارم. تا به خودم ثابت کنم دنیا همین چیزهای ساده است. به خودم که نه، به دیگران. آن‌ها که دارند از جدار شیشه‌ای این فضا دیدمان می‌زنند. مثلاً از ورزشی که می‌روم عکسی بگیرم یا از محل کارم، از لاک مورد علاقه‌ام، موزیک تکراری‌ام یا حتی آن قهوه‌ی صبح‌گاهی، ‌هر چیز بداهه‌ای که به ذهنم خطور کند و می‌تواند آمار چشم‌ها را بالا ببرد. اما باز عامل بازدارنده‌ای سراغم می‌آمد. یادم می‌انداخت که خیلی وقت است که در حال ترک اعتیاد در فضای مجازی بودم. اصلا انگار هجرت از آن خانه‌ی همگانی، با دیوارهای شیشه‌ای که چندین هزار نفر پیوسته در حال تماشای دیگری و یا ابراز وجود خویشتن خویشند، کاری بود دشوار و نشدنی.

 

اما در مرحله‌ی دوم، درد تنهایی آدم را گرفتار می‌کند. مثل این می‌ماند که تمام ادله‌ی ترک این فضا را از یاد برده‌ای و خیال می‌کنی بی‌خود و بی‌دلیل تصمیم گرفته‌ای خودت را پنهان کنی در چاله‌ای تک نفره. از خودت می‌پرسی: «تبعید از سر میل هم مگر ممکن است؟ مگر می‌شود در بی‌خبری پیشرفت کنی، بی‌آن که جارش بزنی؟ در بی‌خبری زندگی کنی و پیش خودت بگویی چه لزومی دارد، تمامی عکس‌های مسافرت دوست و آشنا را تایید کنی. چه لزومی دارد بفهمی فلانی به کجا رسیده. تولد فرزندش چه جور کیکی خریده. رنگ کیفش را چه‌جور با کفش و ساعت مچی‌اش ست کرده. توی دلت تحسین‌اش کنی. از سلیقه‌ی تازه عروسی که می‌شناسی‌اش. یا نه! هزار ایراد و اما و اگر بیاوری. صفحه‌ای فیک بسازی و فقط تجسس کنی! سوژه‌ای تروتازه پیدا کنی، برای گفتن از دیگری.» بعد باز برای هزارمین بار یادت بیاید که دیگر نباید از پیله‌ی تنهایی‌ات به آن فضای اعتیادآور پناه ببری. پیله‌ای که هیچ احدی گذرش به آن نمی‌افتد. انگار در نیستی فرو می‌روی؛ کسی آدرست را نمی‌داند و شماره تماست به دردش نمی‌خورد. دیگر در حضوروغیاب صفحه‌ی شخصی‌ات انگشت حاضری نمی‌زنی و عملا از جهان شیشه‌ای بیرون افتاده‌ای. کسی نیست تا بهت بگوید: «هی فلانی! خرت به چند؟» انگار دیگر به هیچ گروه و دسته‌ای تعلق نداری.

 

رجزخوانی برای این مرحله تمامی ندارد، اما اگر کسی جان سالم به در ببرد، مرحله‌ی سوم ورود به دروازه‌ی حقایق است! در این مرحله پیش خودت فکر می‌کنی: «چرا بعضی چیزها حتی به مفت هم نمی‌ارزند؛ مثل همین پرسه‌زدن‌ها و عادت وقت‌کشی‌ها؟» در این مرحله‌ی نوظهور که کمتر کسی به آن راه پیدا می‌کند، اگر در بی‌خبری جهان مجازی تاب بیاوری، می‌توانی زمان را در مشتت بگیری و چه چیزی بهتر از این که آدم بتواند زمان بیش‌تری برای کارهای عقب افتاده‌اش داشته باشد و تا هر چقدر که می‌خواهد ببیند، ببوید و زندگی کند، بی‌آنکه نیم نگاهی به دیگری داشته ‌باشد و خودش را با دیگری قیاس نابرابر کند؟

 

آن‌وقت احتمالا از دیدن پرنده روی شاخه‌ی درختی حظ می‌کند. رقص نور تابیده روی برگ درختان را روی دیوار می‌فهمد و شاید از صدای خش‌خش برگ‌ها لذت ببرد. برای دیدار دوستان، هی امروز و فردا نکند و حتی بوهای تازه‌تری را بچشد، لحظه را درک کند. به قول سهراب: «لحظه‌ها می‌گذرد، آن‌چه بگذشت، نمی‌آید باز». آن وقت چشم‌هایش چیزهایی را می‌بینند که پیش از این نمی‌دیده. چیزهایی دور از جهان سانتی‌مانتال و خرده‌فرمایشات برخی پزشکان و یا سلبریتی‌هایی که راه‌به‌راه نسخه می‌پیچند. آن‌ موقع دیگر شاید به صدای آهسته‌ی درونمان پاسخ بدهیم و ببینیم که بی‌صفحه‌ی مجازی هم شاید بشود زندگی کرد؛ هر چند سخت و دشوار اما با روانی آرام‌تر از قبل.

 

شاید بهتر باشد این صفحات مجازی را در سیستم‌ دیگری که همیشه در دسترسمان نیست نصب کنیم، تا پیش از این دچار تبعات آن نشویم. به قول دیالوگ «استیون گراهام» در مینی‌سریال «نوجوانی» که درباره‌ی عدم نظارت صفحات مجازی برای نوجوانان بود: «آیا ما پدر و مادر خوبی بودیم؟» آیا نحسی برخی از پیامدهای بعدی‌ این اپلیکیشن‌ها برای بچه‌‌ساکت‌کنی و دمی آسایش‌داشتن، ارزش این را دارد که صحنه را برای تربیت بچه‌ها خالی کنیم و به دیگرانی که هیچ نمی‌شناسیمشان بدهیم؟ پاسخی‌ که دیر یا زود باید به خود بدهیم، قبل از آن‌که این جهان شیشه‌ای همه چیزمان را از ما بگیرد و تماممان کند.

نگار موقرمقدم
نگار موقرمقدم

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.